loading...
9 خون مخفي در شاهزاده ايراني2

شاهزاده ايراني۲:در قلمرو جنگجويان

 

(اين در صورتي است که تمام لايف آپگريد ها رو گرفته باشيد و بازي را به صورت اصلي تمام کنيد)

۷ سال بعد از پرنس ۱:پرنس وقتي فهميد که با آزاد کردن شن هاي زمان در هفت سال قبل يک

خلاء در زمان ايجاد کرده پيش "پير مرد پيشگو " (پير مرد دانا و با تجربه اي بود و از دو ستان پرنس)

 

رفت.پيشگو به او گفت "داهاکا" (ديوي سياه)که مامور زمان است دنبال اوست تا او را بکشد و خلا ء

را پر کند اما پرنس گوشش بدهکار نبود و صميم گرفت که به جزيره زمان سفر کند و با ملاقات با

ملکه زمان از مردنش جلو گيري کند.اما پيشگو به او گفت که در سرنوشتش او قرار است بميرد و

 نمي تواند اين را عوض کند .او گفت:((سفر تو خوب تموم نمي شه.تو نمي توني سرنوشتتو

عوض کني.هيچ انساني نمي تونه))اما پرنس باز هم کار خودش را کرد و به جزيره زمان رفت که در

راه با زن سياه پوشي به اسم شادي(Shahdee)که از ياران ملکه بود جنگيد اما شکست خورد

و به درون آب پرت شد . او به سرعت خودش را به قصر ملکه رساند و شخصي به اسم کالينا

(Kaileena)را از دست شادي نجات داد و از او خواست که او را پيش ملکه ببرد.کالينا گفت براي

باز شدن راهي که به اتاق بزرگ ملکه مي رسد بايد دو اهرم را بچرخاني يکي در فلان جا آن طرف

جزيره و آن يکي هم فلان جا طرف ديگر جزيره.پرنس با کلي بد بختي اين کار را کرد و برگشت تا

ملکه را ببيند. او با کالينا وارد اتاق ملکه شدند اما کسي آنجا نبود .

 کالينا جلو رفت و از روي تخت ملکه دو شمشير را ورداشت و بالا برد.پرنس فهميد که ملکه خود

کالينا است.اول به او اخطار داد امادر نهايت با هم وارد جنگ شدند و در آخر پرنس توانست کالينا

را بکشد و جان خودش را نجات دهد.اما پرنس فهميد شن ها از خود کالينا به وجود مي آيند

پس تصميم گرفت با زدن ماسکي که.... زمان را به عقب ببرد.پس راه افتاد.راستي يادم رفت

که پرنس در بعضي جاها فردي عجيب را مي ديد که به او کمک مي کرد و اين فرد در لحظه ي

قبل از جنگ پرنس با کالينا فداکاري کرد و به جاي پرنس توسط داهاکا کشته شد.بگذريم.

پرنس ماسک را زد و تبديل شد به هان فردي که مي ديد و از اينجا که زمان هم کمي عقب رفته

 

بود فهميد آن فرد خودش بوده که به خودش کمک مي کرده .پس به سمت اتاق ملکه در بالاي

قصر به راه افتاد .او در بين راه اينبار چهره واقعي اش را مي ديد که از ديدن او تعجب مي کند.

وقتي رسيد دريافت که دقيقا در لحظه ي قبل از جنگ با کالينا قرار دارد و دريافت که در اين

لحظه مي ميرد.داهاکا و چهره واقعي پرنس نزديک مي شدند .اما اين دفعه فداکاري نکرد و

چهره واقعي اش توسط داهاکا کشته شد.پرنس ماسک را در آورد و به شکل اول باز گشت و به

سمت اتاق ملکه راه افتاد .همان اتفاق قبلي اما اين دفعه پرنس بدون توجه به کالينا جلو رفت

 و شمشير هاي او را برداشت.کالينا تعجب کرد ولي با اين حال حمله کرد.پرنس اورا داخل يکي

از شن هاي روان (شن هاي روان وسيله اي براي رفتن به گذشته و بازگشت به حال بودند

و در اکثر نقات جزيره وجود داشتند)که در همان جا بود هل داد و با هم به حال رفتند.بازهم پرنس

 

اخطار داد اما.... . نزديک بود وارد جنگ شوند که داهاکا آمد و پرنس باشمشير"آب"او را کشت و

و با کالينا دوست شد و با هم با کشتي مت شهر مادري پرنس.يعني بابل به راه افتادند.ناگهان

 پرنس مشاهده کرد که ا نمردنش توسط داهاکا نه تنها خلا پر نشد بلکه وسيع تر هم شد و تا شهر

خودش پيش رفت وقتي شهر خود را در خون و آتش ديد ياد حرف پيشگو افتاد:((سفر تو خوب تموم

نميشه.تو نمي توني سر نوشتتو عوض کني . هيچ انساني نمي تونه))

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظر شما در باره مطالب وبلاگ چيه؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 11
  • بازدید امروز : 36
  • باردید دیروز : 90
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 9
  • بازدید هفته : 140
  • بازدید ماه : 131
  • بازدید سال : 1,833
  • بازدید کلی : 21,672
  • کدهای اختصاصی
    تبادل لینک - تبادل لینک رایگان